Web Analytics Made Easy - Statcounter

کار فرهنگی انجام دادن راحت نیست، به‌خصوص اگر آن کار، چاپ کتاب و یا راه‌اندازی یک نشریه باشد. نسیم نوروزی از شهر زیبای اصفهان، شاعر و نویسنده کودکان و نوجوانان است و از او تاکنون چندین کتاب به چاپ رسیده است.


رساندن کتاب به مناطق محروم کشورمان یکی از کارهای خوبی است که او انجام می‌دهد، اما به نظرم مهم‌تر از این، راه اندازی نشریه‌ای برای کودکان ایران‌زمین در شهر اصفهان توسط نوروزی است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

به قول خودش نه دفتری دارد و نه معاونی و نه تشکیلات عریض و طویلی اما به نظرم او اراده‌ای دارد که می‌تواند جای خالی همه‌ نداشته‌ها را پر کند. کار او هم از این نظر مهم است که در حوزه مطبوعات کودک و نوجوان با کمبود نشریات روبه‌رو هستیم و هم از این نظر که نشان داد عشق به هدف تا چه اندازه مهم است.


عشق من ادبیات بود
من سال۱۳۶۱ در اصفهان به دنیا آمدم. به جرئت می‌توانم بگویم زنده ماندنم در هر لحظه‌ کودکی‌ام تاکنون چیزی شبیه معجزه بوده است. من بچه‌ای به‌شدت شیطان و بازیگوش و سربه‌هوا بودم که از در و دیوار و درخت بالا می‌رفتم، برای همین در کودکی همیشه دست و پایم زخمی بود. 
در و دیوار خانه ما یا مدادی بود یا زغالی، البته دیوارهای حیاط سیمانی بود و با یک شلنگ آب شسته می‌شد. به بچه‌های خیالی درس می‌دادم، برایشان نقاشی می‌کشیدم و بداهه سخنرانی‌های بی‌سروته می‌کردم تا زمانی که به کلاس اول رسیدم و سر به راه شدم.
دوره ابتدایی را در مدرسه استقلال، راهنمایی در مدرسه بعثت و دبیرستان را هم در دبیرستان هجرت گذراندم. در دوره دانش‌آموزی یکی از کارهایی که زیاد انجام می‌دادم نوشتن انشا برای دیگران بود. چون موضوع انشا یکی بود، هر انشا را با جملات متفاوت برای چند نفر از دوستانم می‌نوشتم و البته تا جایی که یادم هست معلم‌ها هم متوجه نمی‌شدند.
 وقتی به دوره دبیرستان رسیدم، متوجه شدم نثر ادبی‌ام‌ خوب است، بلد بودم خوب بنویسم و دلیل خوب نوشتنم این بود کتاب زیاد می‌خواندم، به‌خصوص کتاب شعر از اخوان ثالث، نیما، سهراب سپهری و...  و مثل همه‌ نوجوان‌ها تحت تأثیر این شاعران و شعرشان قرار گرفته بودم.
در دانشگاه رشته مدیریت بازرگانی خواندم، هرچند عشق و علاقه من چیز دیگری بود. دوست داشتم در رشته روان‌شناسی و یا رشته حقوق تحصیل کنم اما این‌گونه نشد، چون در دوره دبیرستان دوستی داشتم که درس ریاضی‌اش خیلی خوب بود. با همدیگر تصمیم گرفتیم رشته ریاضی بخوانیم، امتحان که دادیم اولویت اول من همین رشته بود و در همان هم قبول شدم. 
پس از دانش‌آموختگی از دانشگاه در جاهای مختلف مرتبط با رشته خودم کار کردم. مشاغل مختلفی را امتحان کردم، چون این خاصیت رشته بازرگانی است که مشاغل مختلفی را دربرمی‌گیرد اما در نهایت به این نتیجه رسیدم عشق و علاقه من ادبیات است و پیگیر این بخش در زندگی‌ام شدم. هرچند پیش از آن در دوره دبیرستان به ادبیات علاقه نشان داده بودم ولی وقتی وارد دانشگاه شدم در دانشگاه انجمن شعری داشتیم و من با استادم آقای یلمه‌ها آشنا شدم که سبب عشق و علاقه بیشترم به ادبیات شد. استادم آقای یلمه‌ها دبیر انجمن ادبی ما بود و من هم گاهی در آن جلسه متن‌های ادبی و یا شعر می‌خواندم. شرکت در آن جلسات و علاقه‌مندتر شدنم به ادبیات سبب شد با جلسات ادبی بیرون دانشگاه در شهر اصفهان ارتباط بگیرم و در بعضی از آن‌ها شرکت کنم و در ادامه راهم به‌طور اتفاقی با ادبیات کودک آشنا شدم.

آشنایی با عبدالحکیم بهار
سال ۱۳۹۵ بود که در فضای مجازی عکسی از عبدالحکیم بهار، مروج مطرح در حوزه کتاب‌خوانی در کنار چند بچه بلوچ را دیدم. آن عکس حس و حال خیلی خوبی داشت و موجب شد کنجکاو شوم و با آقای بهار ارتباط بگیرم. 
اینکه دیدم‌ ایشان با بچه‌ها کار می‌کند برایم جالب بود، چون همان چیزی بود که من هم به آن علاقه فراوانی داشتم. 
نخستین کتابم در انتشارات ‌امیرکبیر در کنار کتاب‌های دیگری از دوستان شاعر و نویسنده در قالب یک بسته ۱۱۰عنوانی کتاب شعر و قصه به چاپ رسیده بود و این همزمان شد با روزهایی که با دوستانی در نشریات رشد و بعضی از انتشاراتی‌های دیگر ارتباط داشتم. مجلات تاریخ گذشته و کتاب‌های مناسب کودکان را بسته‌بندی می‌کردیم و به مناطق مختلف می‌فرستادیم.
 تعدادی از کتاب‌هایی که در آن مجموعه ۱۱۰عنوانی به چاپ رسیده بود هم وارد همین بسته‌ها و به مناطق محروم ازجمله سیستان و بلوچستان ارسال شدند. 
این اتفاق حس بسیار خوبی به من داده بود؛ هم توانسته بودم کتاب‌هایی از دیگر دوستان خیّر جمع کنم و هم کتاب‌هایی با هزینه شخصی و یا از کتابخانه خودم برای مناطق محروم در نظر گرفتم. من کار اهدای کتاب به مناطق محروم کشورمان را با کتاب‌های خودم آغاز کردم، چون اعتقاد دارم انسان وقتی می‌خواهد کاری انجام بدهد باید اول خودش پیشقدم شود تا دیگران کار او را ببینند و با او همراهی کنند.
 این اتفاق از آنجا شروع شد و همچنان ادامه دارد.
پیش از آشنایی با آقای بهار، خیلی مسیر رساندن کتاب به بچه‌های محروم را بلد نبودم، اما پس از آشنایی با آقای عبدالحکیم بهار، به‌طور جدی‌تر و با برنامه‌ریزی بهتر با دیگر افرادی که در این حوزه کار می‌کنند هم آشنا شدم، از جمله رحیمه پرویزپور. او در سیستان و بلوچستان و در روستای ابتر فعالیت‌های بسیار خوبی در حوزه کتاب و کتاب‌خوانی و توانمندسازی روستایی انجام داده‌است.
 می‌شود گفت‌ او نیز از شاگردان آقای بهار است و به نوعی برکتی برای منطقه خودشان. پس از آشنایی با این دو بزرگوار با اسماعیل آذری‌نژاد آشنا شدم؛ روحانی خوش‌ذوقی که در حوزه ترویج کتاب برای کودکان کارهای بسیار خوبی انجام داده‌ و بعد هم با آدم‌های دیگری در مناطق مختلف کشورمان ازجمله ترکمن صحرا آشنا شدم.

اهدای ۳هزار جلد کتاب
وقتی با ناشری برای خرید کتاب تماس می‌گرفتم تا برای مناطق محروم بفرستم، ناشرانی بودند که به محض آشنایی با هدف و کار من، کتاب‌هایی به عنوان هدیه ناشر به خریدم اضافه می‌کردند تا کتاب‌های بیشتری به دست بچه‌های مناطق محروم برسد و با این لطف ناشران تعداد بیشتری کتاب به دستم می‌رسید. 
با این اتفاق خوب توانستم چیزی حدود ۳هزار جلد کتاب به مناطق محروم اهدا کنم که می‌شود گفت حدود ۶۰۰ تا ۷۰۰ جلد آن از کتاب‌های خودم بودند. 
معمولاً هر دو سه ماه یک بار کتاب‌هایی را که خریده‌ام یا هدیه گرفته‌ام از کتابخانه‌ام جداسازی و به مناطق محروم ارسال می‌کنم.
 آخرین کتاب‌هایی که از کتابخانه شخصی‌ام به جایی اهدا کرده‌ام، به روستای کرنگ کفتر نزدیک گرگان و گنبدکاووس رفته‌اند. 
آنجا معلمی به نام خانم مریم کابوسی برای این بچه‌ها از دل و جان کار می‌کرد.
 او یکی از کلاس‌های مدرسه را به کتابخانه اختصاص داده بود اما با آغاز سال تحصیلی و احتمالاً کمبود کلاس، آن کتابخانه بسته و کتاب‌ها به جای دیگری منتقل شد. هر چند حالا قرار است در همان مدرسه جایی به کتابخانه اختصاص داده شود.

اهدای یک کتابخانه
یکی از کارهایم این بود با صاحب آثار یعنی نویسندگان و شاعران کودک و نوجوان تماس بگیرم و از آن‌ها بخواهم کتاب‌هایی از خودشان را به کتابخانه‌های مدنظرم اهدا کنند. این درخواست به این صورت بود که کتاب‌ها را از آن‌ها هدیه بگیرم و یا بخرم.  به زنده‌یاد سوسن طاقدیس، نویسنده خوب کودکان و نوجوانان هم پیام دادم. ‌ایشان با من تماس گرفت و گفت می‌توانی بیایی همه‌ کتاب‌ها را ببری! من از شنیدن این جمله تعجب کردم و گفتم یعنی همه کتاب‌هایی که از شما به چاپ رسیده را ببریم؟ خانم طاقدیس گفتند: نه بیایید کتابخانه‌ام را برای بچه‌های مناطق محروم ببرید. از چیزی که شنیدم خیلی خیلی خوشحال شدم. پس از این پیشنهاد خوب خانم طاقدیس به‌سرعت با یکی از دوستانم، آقای انصاری تماس گرفتم که در قالب یک گروه جهادی کارهایی را برای مناطق مختلف ازجمله مدرسه‌سازی، اهدای کتاب و... انجام می‌دهد. می‌دانستم‌ او هم دنبال کتاب برای مناطق محروم است. خلاصه با همکاری‌ آقای انصاری دو نفر از دوستان رفتند کتابخانه را از خانم طاقدیس تحویل گرفتند. 
کتاب‌های تحویل گرفته شده چند قسمت شده و برای بچه‌های اهل کتاب در سیستان و بلوچستان، شهری در شمال و خراسان رضوی فرستاده شد. این یکی از زیباترین خاطرات من از یک نویسنده دلسوز کودکان و نوجوانان است.

بی‌وقفه کار کردم
من به‌طور اتفاقی و پس از شرکت در برنامه‌ای با حضور ناصر کشاورز، شاعر مطرح کودکان و نوجوانان در تهران به سمت شعر کودک کشیده شدم و وقتی جعفر ابراهیمی شاهد نخستین شعرهایم را دیدند، تشویق‌ ایشان سبب شد به طور جدی‌تر در این مسیر قدم بردارم. به عنوان نخستین کار با نشریات مختلف کودک و نوجوان ارتباط برقرار کردم. 
همکاری با مجلات کودک، آغاز راه شیرین دیگری بود که بعد با چاپ شعرهایم به صورت کتاب ادامه یافت.
از همان زمانی که نخستین مجموعه شعرم چاپ شد، حدود ۱۰سال مثل ماشین بی‌استراحتِ عقب مانده از کار، سرودم و نوشتم و خواندم و خواندم. همراهی و حمایت عزیزانی که همیشه مدیون آن‌ها هستم در تمام این سال‌ها مشوق من برای ادامه دادن بود. 
در کنار سرودن برای بچه‌ها، مصاحبه و گزارش‌نویسی در مطبوعات کودک را هم به دلیل علاقه فراوان و ارتباط با اقشار مختلف و آشنایی با آداب و رسوم و سنن مردم شهرهای مختلف آغاز کردم که همچنان ادامه دارد.از همان روز اول فهمیدم سختی‌ها در هر کاری ازجمله ادبیات و کارهای فرهنگی همیشه بوده و هست.
 برای چاپ کتاب‌هایم سختی بسیار کشیدم. بعضی‌هایشان در جشنواره‌های مختلف برگزیده شدند، برخی محبوب بچه‌ها و برخی متأسفانه مورد بی‌مهری ناشران و متولیان چاپ و نشر قرار گرفتند. هر چند رسالتم چیز دیگری یعنی نشاندن لبخند بر لبان کودکان کشورم و جهان اطرافم بود.


به تمشک فکر کردم
سال۱۳۹۹ بود که به ذهنم رسید خودم برای بچه‌ها نشریه‌ای راه‌اندازی کنم. دلم می‌خواست مجله خودم را داشته باشم. گرفتن مجوز لازم برای نشریه هم دوندگی و پیگیری زیادی می‌خواست و هم نیاز بود مدت زیادی صبر کنم تا مجوز نشریه صادر شود. برای ‌ایده‌ای که به ذهنم رسیده بود  با سید علی کاشفی خوانساری، از دوستان شاعر و نویسنده مشورت کردم و ‌ایشان هم مرا به این کار تشویق و راهنمایی کردند تا رسیدن مجوز و طی روال قانونی گرفتن امتیاز یک نشریه چه مسیری را بروم. قرار بر این شد تا رسیدن مجوز به صورت کتاب نشریه کار را با مجوزی که ناشر می‌گیرد پیش ببریم تا وقتی که در دی ۱۴۰۰ مجوز نشریه صادر شد. از آن طرف خوشبختانه وقتی خانواده‌ام از ماجرا با خبر شدند، نه تنها مخالفتی نکردند بلکه تشویق هم کردند و از این بابت خیلی خوشحالم که خانواده‌ام حامی‌ام هستند.
 خلاصه برای راه‌اندازی نشریه‌ام روزها و شب‌های زیادی تحقیق کردم. افرادی هم بودند که تا اسم نشریه و مجله را می‌آوردم می‌گفتند کارسختی است، نکن. شاید چون یک‌زن تنها بودم یا چون ممکن بود بودجه حمایتی به آن تعلق نگیرد یا گرانی کاغذ و تورم بالای بازار دلایلی بودند که مرا از رفتن به این مسیر منع کنند. با این همه، من در تصمیمم جدی بودم و گام اول را تنها و بدون پشتوانه مالی دولتی و یا از جایی دیگر برداشتم. اسمم را گذاشته بودم کارآفرین، با هرجا که فکرش را بکنید تماس گرفتم و سر زدم. 
ده‌ها جا گزارش و رزومه خواستند، ولی وقتی رزومه می‌دادم درخواستم با بهانه‌های بسیار واهی رد می‌شد، با این حال دلسرد نشدم چون رسیدن به هدفی که برای خودم تعیین کرده بودم مهم بود و می‌دانستم در این مسیر هم باید سختی بکشم و مقاومت کنم.
کار را با اندک پس‌اندازم آغاز کردم و با کمک یک دوست حامی کارهای فرهنگی که از دوستان دورم بود، یک تیم مجازی از هنرمندان مطرح کشور تشکیل دادم. خیلی سخت است نه دفتر کار داشته باشی، نه منشی، نه کارپرداز، نه آبدارچی و نه همه‌ چیزهایی که برای راه‌اندازی یک نشریه لازم است. اما شکر خدا وقتی دوستان اهل هنرم را برای راه‌اندازی نشریه دعوت کردم، همه با عشق پای کار آمدند. هدف من، بی‌چشمداشت مالی برای خودم بود، اگرچه اندک اما به همه تیمم دستمزد دادم. 
شماره اول دارای مجوز رسمی در تابستان ۱۴۰۱ با بودجه شخصی خودم و تیراژ کم چاپ شد. با اینکه در بخش مطالب نقص داشت چون مطالب می‌توانست پخته‌تر و بهتر باشد اما از نظر گرافیک و تصویرگری خوب بود. با این حال از دیدن نخستین شماره خیلی ذوق کردم، چون نخستین گام را برداشته بودم. البته واکنش آن‌هایی که کارم را دیدند هم بسیار خوب بود و تشویقم کردند. من تا امروز توانسته‌ام پنج شماره از نشریه «تمشک مهربان» را منتشر کنم. 
خوشحالم هنرمندان زیادی با چاپ آثارشان در تمشک مهربان، به ناشران مطرح و خوشنام معرفی شدند؛ افراد زیادی با تمشک دیده شدند و این سرآغاز یک مسئولیت بسیار سخت شد.
مجله من هنوز حامی مالی دولتی یا خصوصی ندارد و چون هنوز مردم خیلی نشریه را نمی‌شناسند تبلیغ و اطلاع‌رسانی‌هایمان را بیشتر در فضای مجازی انجام‌می دهیم و کم و بیش بخشی از بودجه تولید را با گرفتن آگهی‌های متناسب با مجله و کودکان تأمین‌می کنیم.هنوز به‌خاطر سختی‌های کار در شبکه مجازی و به دلیل اینکه عوامل اصلی تولید نشریه در شهرها و استان‌های مختلف پراکنده‌اند، هر شماره با زحمت زیاد آماده و منتشر می‌شود، اما من می‌گویم «من یک فرمانده‌ بی‌لشکرم». 


آرزوی من
آرزویم این است در این جهان بزرگ هیچ جا دلی تنگ نداشتن مرهم زخمی نباشد. آدم‌ها مهربانی کنند، با هم مهربان باشند و تیغ قضاوت برای همدیگر نکشند.

دلسوزان بچه ها
 در راه آماده سازی  مجله الان به لطف خدا، دوستان و همکاران زیادی کنارم هستند تا مسیر این محصول فرهنگی هنری را که با عشق تولید می‌شود هموار کنند. یاسمن مجیدی یار وفادار مجله‌مان از روز اول پای تمام‌سختی‌ها بود. همکاران هنرمند دیگری که بدون‌ چشمداشت مالی از حق واقعیشان برای این امر مقدس گذشتند همیشه جایگاهشان پیش من محفوظ است؛ دوستان و همکارانی مثل محسن خرقانی گرافیست با اخلاق مجله، چنور شعبانی، خانم لاله ضیایی و... و تمام دوستانی که بعدها به ما پیوستند. ‌امیدوارم روزی بتوانم با حمایت‌ها این‌نهال کوچک را بزرگ‌تر و برای کودکان هنرمند و هنرمندان بزرگسال بیشتری اشتغال‌آفرینی کنم.

منبع: روزنامه قدس عباسعلی سپاهی یونسی

منبع: قدس آنلاین

کلیدواژه: کودکان و نوجوانان مناطق محروم راه اندازی کودک و نوجوان چاپ رسیده برای بچه ها برای مناطق بسیار خوب کتاب هایی آشنا شدم کتاب ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۲۵۷۷۷۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ادعای دختر کیومرث پوراحمد: پدرم نرفته بود شمال که خودکشی کند

دختر کیومرث پوراحمد در مورد روز حادثه می‌گوید: «پدرم اکثرا هر چند وقت یک بار از شخصی که در شمال می‌شناخت ویلا اجاره می‌کرد و به شمال می‌رفت، چون می‌خواست بنویسد و خلوت کند. معمولا هم تنها به آنجا می‌رفت؛ یعنی اولین‌بار نبود که تنها به شمال رفته بود. قرار بود به تهران برگردد، چون قرار‌های مختلف داشت، اما ناگهان آن اتفاق افتاد؛ روز حادثه صاحب ویلا به آنجا رفت و با آن صحنه روبه‌رو شد و به پلیس اطلاع داد. همه خانواده هر کدام به نوع خودمان بر این موضوع تاکید داریم که پدرمان شمال نرفت که خودش را بکشد.»

به گزارش اعتماد، همان موقع که پدرم شمال بود با او صحبت کردم و او به من گفت می‌خواهد به تهران برود تا بخشی از موزیک‌ها و مونتاژ فیلم «پرونده باز است» را تغییر دهد. قرار‌های مختلف داشت. به این موضوع نیز در یک استوری که مصادف با چهلم پدرم می‌شد، اشاره کردم و از تلفن‌ها و پیام‌هایی که مربوط به همین قرار‌های کاری می‌شد، مطلبی نوشتم. یعنی پدرم برای آینده برنامه داشت حتی قرار بود به زاهدان برود و خواهرش را ببیند. قبل از حادثه با خواهرش و شوهرخواهرش صحبت کرده بود و قرار بود به زاهدان سفر کند. خلاصه هزار برنامه داشت و با چندین نفر قرار کاری گذاشته بود.

کتاب‌هایش در مرحله چاپ بود و قرار بود نشریه مهری که داخل لندن است کتاب‌های او را به چاپ برساند، اما ناشر نشریه مهری آدم فرصت‌طلبی بود و ما نمی‌دانیم پدرم با این آقا قرارداد داشته یا نداشته؟ وکیلی که در ایران می‌شناختیم، توانست پیگیر این موضوع باشد. به هر حال پدرم باید در چاپ این کتاب‌ها سهیم بوده باشد، اما خب دست کسی به ناشر داخل لندن نمی‌رسد، چون ایران نیست.

حتی ما تلفنی با آن ناشر صحبت کردیم و قرار بود قرارداد‌ها را برای‌مان ارسال کند، اما تا الان هیچی برای ما ارسال نکرده است. غیر از یک کتاب که به چاپ رسید و پدرم آن را در سفری که داشت برای من آورد، گفته بود کتاب‌های دیگر هم برای چاپ دارد، اما کتاب‌ها تمام نشد و مرحله نهایی را رد نکرده بود. پدرم وسواس شدیدی به تمام کارهایش داشت. در هر صورت می‌خواهم این را بگویم که پدرم کلی پروژه داشت که می‌خواست آن‌ها را به اتمام برساند. فیلم آخر او یعنی «پرونده باز است»، هم فیلم پدرم هست و هم نیست، چون تهیه‌کننده برخی سکانس‌ها را حذف کرد و تغییر داد.»

دختر کیومرث پوراحمد در مورد ادعای عمه خود در فضای مجازی مبنی بر قتل پدرش نیز می‌گوید: «عمه‌ام هر چه نوشته درست است، اما در مورد رسیدگی به پرونده و جزییات پرونده فعلا اصلا صحبت نخواهیم کرد تا زمان مناسب آن فرا برسد، اما این را بگویم که پدرم می‌دانست چه بلایی می‌خواهد سرش بیاید، ولی اینکه خودش را کشته باشد به هیچ‌وجه درست نیست.»

دیگر خبرها

  • ۳ عنوان نشریه دانشگاه قم به ISC ورود پیدا کرد
  • به‌نشر با دست پر به نمایشگاه کتاب تهران می‌ رود / ارائه ۶۰۰ اثر پر فروش و جدید در نمایشگاه کتاب
  • بازی برای کودکان خیلی مهم است اما جایگاه ادبیات هم حفظ شود
  • کودکان با شعر زندگی موفق‌تری خواهند داشت
  • برای تقویت میدان کتاب کودک و نوجوان چه باید کرد؟
  • شمه‌ای از بی‌کفایتی پهلوی
  • مهلت ثبت ششمین دوره جام باشگاههای کتابخوانی تمدید شد
  • کمرنگ‌شدن نشریات تخصصی نوجوانان از عوامل افت شعر نوجوانان است
  • ادعای دختر کیومرث پوراحمد: پدرم نرفته بود شمال که خودکشی کند
  • چرا شعر نوجوان مورد توجه نیست؟